سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 67689
کل یادداشتها ها : 67
خبر مایه


1 2 >
داد می زند. صدایش مثل یا کریم درون خودش بم می نشیند. دلم را به سویش نشانه می گیرم و عصای فلزی اش را نگاه می کنم. کفش هایش واکس نخورده اند، از بس که روی آسفالت کشیده شده اند. کفشهای مردانه ای که زیره های ضخیمی دارند ، ساییده شده است. نشنیده بودم که موهایشان می ریزد. اما زیر چشم هایشان کبود شده بود. اطلاعی ندارم اما هر کسی می داند که بیماری خونی عوارض کبودی دارد. درد برای زندگی کردن بود. یک زندگی بی مرز. چیزی که آرزوی تمامی بشریت است. آرزوی معلولان جسمی. آرزوی زنان وسواسی. آرزوی مردان عقیم. آرزوی ویلچر نشینان و حتی آرزوی کسانی که خونشان بند نمی آید تا چشمشان کبود نشود. تنها دل دادن کافی نبود. درد  به داروخانه منتهی می شود که درمانش گزاف بود. درست که درمان به دارو ارتباط دارد اما اثر موجودش را تنها از ماورایی می گیرد که دل ها به هنگام لرزش دم خانه اش صف می کشند. و دل را به سوی او نشانه رفته بودم؛ دل کافی نبود، برای برداشتن مرز ها به ایمان نیاز بود. ایمان برای سرطانی ها و اکنون ایمان برای هموفیلی ها. با گذشتن از تک اسکناس آبی مانده کیفتان دلی را برای درمان و ایمانی را به سمت آسمان نزدیک کنید.

همه با هم در حمایت از بیماران هموفیلی مشارکت کنیم

شماره حساب جاری جهت کمک های مردمی به بیماران هموفیلی

بانک ملی شعبه مرکزی تبریز0106687285006

آدرس:دفتر کانون استان تبریز-خیابان حافظ -روبروی ناحیه مقاومت بسیج استگاه

کانون (شیر خوارگاه سابق) ساختمان هلال احمر

 

تلفکس:04115424080

تلفن:04115420040

اینم ادرس اینترنتی کانون هموفیلی تبریز اطلاعات بیشتر می تونین از اینجا کسب کنین خیلی مفیده         

:E-Az-Hemophilia.blogfa.com


+ با تشکر از هفته نامه ساقی و روزنامه سرخاب و مهدی گل آرا و احسان و بانو و همه اونایی که دل هایشان به اسکناس هایشان وابسته نیست



  

اصلا از همین می ترسیدم. می ترسیدم همین اسم را بگذارند رویش، من می دانم که خاطره نویسی ام سررسید وار بوده! می دانستم اما لایه هایی هم از داستان شدنش هم قاطی اش کرده بودم. نمی خواستم این طور نقد شوم! الان خوبم . راستش به قول احسان که گفت نباید دید خاص نویسنده هایی را مورد توجه قرار داد که خودشان این کاره اند! باید عموم مردم را و مخاطب عام را نیز مورد عنایت قرار داد. راست می گوید. اصلا چه می شود از یک نوشته ای هیچ نتیجه ای نگرفنت و صرفا از خواندن یا شنیدنش لذت برد؟!

یکی گفت چرا باید فکر کرد که خاطره ای برای دیگری مهم باشد؟! آن اتفاق در یک برهه زمانی از زندگی که افتاده فقط برای تو بوده و کسی مجبور نیست که بر حتم آن را خوانده یا بشنود! راسش این حرفش تکانم داد! راستی چرا باید خاطره ای برای دیگری مهم باشد.. گفت : پس قوه تخیل جایش کجاست؟! نادر گفته بود هیچ واقعیتی عین واقعیت دیگر نیست و هیچ اتفاقی به در داستان واقعیت نمی پذیرد!

این روز ها به این فکر می کنم واقعا چرا باید خاطره ای را برای دیگری بازگو کرد؟!

 

یکشنبه: تعطیل بود. رفتم انصار ، طوبی با آن همه روشنی چراغ دلم را روشن نکرد..

دوشنبه: چه دردی بود که از ظهر َش سر مرا چسبیده بود! به عکس ها که نگاه می کنم کبود برایم سر درد می شود! چه تولدی بود...


 

 

                                                                     موسیقی این روزها : کیوسک ، آقا نگه دار

پـشــت خـط قـــرمـز ، زیر خط فقر ، سر یه دو راهی گیر کردم

یه ور جنگ و قحطی ، یه ور بدبختی ، نه میتونم برم نه برگردم

دهـــــقـــان فـــــداکـــــار در بــــــــــ هـ در و بـــــیــــکـــــــار

نــگـــفـتـــــی علـــــــــــم بهـتـــــــــر بــــــود یـــا ثــــــروت

علم بنده ی پوله ، پول تو دست زوره دنیا با پول و زور می گرده

آقــا نیــگه دار آقــا نیگــــه دار من همیـــن جــا پیــاده میشم

داداش نیگه دار بیشتر از این مزاحم نمیشم ـــــــــــ نیگه دار !!


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ